این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روز و شب را کس بدیده در یکی دم اتفاق ؟
ای که با رویت تو روز و مو شبان آورده ای
این غزل ده بیت است تا دگر روز پیروز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
الهــــــــی
دستم دادی نه بر نیاز
پایم دادی در حضورت دراز
چشمم دادی نه بر نعمتت باز
چه بی آزرمم ای عزیز بی انباز
که شوق وصل تو دارم
ای کریم چاره ساز
تا دگر بار شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دردی از او دارم و بس بی دواست
شهد شیرین لبش مشکل گشاست
تا دگر روز شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل برده ای ای صنم ز خویشم
گردد که لبت کشم به نیشم ؟
این غزل هشت بیت است تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون تنوری که ز دم افروخته
سینه ای دارم ز عشقت سوخته
مدام کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ساقیا جام می ات بر که نخواهم به کنار
بسکه مستم ز لبش سر بزنم بر دیوار
مدام شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روزگاریست که کارم به دغل افتاده
جای دلدار چه دشمن به بغل افتاده
دل زیبا پسند شما عزیزان همراه شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جان و دل اندر برت پروانه شد
و ین عجب باشد تو را پروا نشد
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بیتی از یک سروده ی از دل برخاسته
نمیدانم چرا امشب دلم یاد از وطن کرده
هوای یک نگاهی ز آن گل و ز آن پاره تن کرده
تا دگر روز پیروز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه شیرینی و هم خوش نظر و رنگینی
تلخی کام مرا در غم خود می بینی ؟
مدام شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قطعاتی از الهی نامه ی منصور
الهی
هرچه نمودم بر ریاست
هر چه کردم نارواست
هرچه گفتم بر خطاست
هر جا نشستم نا بجاست
و ین بنده ات نه پارساست
حکم از آن توست هر چه کنی بجاست
اما در این صادقم که در دلم عشق خداست
به خودت رسانم که منصورت بر وصلت گداست
تا دگر بار پیروز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مهرت از دل نرود گر بروی از نظرم
به که گویم که ز عشق تو چنین در بدرم ؟
تا دگر روز خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن صورتی که چو گل جلوه می نمود
افسوس از این بود که رقیب می ستود
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم بشود محو بنــــا گوش تو گردم ؟
یک شب به سحر مست در آغوش تو گردم ؟
این غزل از دل برخاسته ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عقل جاهل در چشم او و چشم عاقل در عقل اوست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور