این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز یادت کی روم بیرون
کشیدی جان و دل در خون
که نوروزم
همه روزم بغم باشد
تو را من دوست می دارم
برایت شاخه ی امید می کارم
جفایت را نمی خواهم
منی که در قفایت گریه ها کردم
ز یادت کی روم بیرون
شدم مجنون صحرا گرد و پر دردم
نمی گویم برایم قصه ای سر کن
ولی با غصه ام همگام و همدم باش
نمی گویم دمادم باش
دمی همگام و همدم باش
تا دگر بار خدا نگهدار منصور