این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سخنی بگو که من هم لب خوش کلام بینم
به خدا قسم به آن لب که خودم غلام بینم
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تو مگر نمی شناسی دل ناتوان من را ؟
و چو ابروی کمانت قد چون کمان من را ؟
ابیات بیشتر در اسمان شعر و غزل بلاگفا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شور ندارم که باز دل بکشم بر نیاز
آنچه کشیدم ز یار کس نکشد در گداز
دل زیبا پسند شما تا دگر بار شاد باد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دل نبـــاشد گشته بوتیمــار من
خون چکد از بال و هم منقار من
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سر می کشم از پناهت ای عشق
شاید که کنم نگاهت ای عشق
منصور کــــشی ولی کشـــیدم
پیوسته به دل گناهت ای عشق
این غزل هشت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر چه خسته هنوزم تو را دعا گویم
به پای بسته بگویم ؟ ره تو می پویم
تا دگر بار حدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در دم آحر اگر دم ز تو را آرزوست
ز آنکه دمت مرده را زنده نماید ز دوست
تولد حضرت عیسی مسیح مبارکباد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
حلقه ای از بهر او در دست و بر گوشم کنید
در بلای خاطرش با او فــراموشم کنید
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن چنانم ز تو گر تیغ زنی تمکینم
و ر که دشنام دهی من به سر تحسینم
این غزل ده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ملتهبم کشته مرا التهاب
آتش دل آب بیاور تو آب
تا بار دگر خدا نگهدار منصور