این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
لب شیرین گلی تلخ مرا کرده چه کام
خوش به وصلش برسم او بدهد هم دشنام
شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دست تمنا به درت گر دراز
میکنم ای خالق من چاره ساز
تا که کنی حاجت من را روا
من نشوم از تو و یارم جدا
چشم طلب بر در تو دوخته
ای که مرا عشق بیاموخته
یار مرا داده تو روی جمیل
جان بسی بر رخ او شد قتیل
و این بداهه سرایی سیزده بیت گردید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بگذار بگویم به تو همسایه ی دیوار به دیوار
گر یار من آنجا گذرش گشت انگار نه انگار
بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شعری نو و بداهه
نه دلم عاشق و نی حالت عاشق دارم
مستی ام را نپرانید
که بد حالم من
من سیه مست دلی ناچیزم
نه به دنبال رخ ماهرخی هستم من
چکنم مستم من ؟
دیشب از جام الستی
بسحر می خوردم
تا دم صبح به دیوار و به در میخوردم
مستی ام را نپرانید
که بد حالم من
این شعر نو طولانی گردید شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز فراق چشم مستش شده دیده ام چو جوئی
به عجب در اینم از او که دلی کشد به موئی
شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر چه دارم ز تو اما نگهت مال من است
گر چنینم بشود خوش چه به اقبال من است
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
منم که دامن خود را بخون بیالودم
ز بس غمش بکشیدم ز هجر فرسودم
دل زیبایتان مدام شاد منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این عجیب است که او این همه گر گشته نجیب
دل غمدیده ی من را بکــــند هی تخریب
همیشه بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بی صدا عاشق شدم اما چه غوغایی به پاست
بر سر این عاشقی صدها کلام نا رواست
شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
هر شب از کوی تو افتان و چه خیزان بروم
اشک من ابر بهار است که ریزان بروم
همیشه چون گلهای بهاری با طراوت باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این دلی با او مدارا می کند
با من بی چاره دعوا می کند
هر چه کردم تا گریزم من ز دل
بازم او حاشا و غوغا می کند
بار عشقی را کشیدم پشت خویش
من کشان او هم تماشا می کند
گوییا منصور اینجا مجرم است
یار و دل با او چه دعوا می کند
این غزل بداهه هشت بیت گردید شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ز من از چه می گریزی که نباشدم توانی
به کجا چنین شتابان که مرا نمانده جانی
سبز و بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
دیدمش مست و خرامان چه زمین گیر شدم
بسکه زیباست ندانسته به تکفیر شدم
کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر که یارم روی او همچو گل نسرین است
سنگ پاییست رقیبم که بر از قزوین است
بهاری باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اشکم از بسکه بیامد ز غمت گشتم کور
حیرت از این بودش دل ز چه رو گشته صبور
مدام سبز روزگار و بهاری باشید منصور