این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از بهــر تو گر دمادمم در جوشم
من مهر تو را به عالمی نفروشم
و بیتی فی البداهه برای مردم عزیز بجان و فغان رسیده ی لیبی
بارالها تو بگردان ستم از لیــــبی را
به هلاکت برسان ظلمت و قذافی را
تا دگر سروده شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گو سر ببرد مرا چه باک از کارش
من راغب تیغم و رخ و دیدارش
تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یارب این مردم لیبی بفغان آمده اند
و ز بر حاکم خود بر سر جان آمده اند
تو کمک کن که نباشد دگر این آه و فغان
فرجی کن که عجب به الامان آمده اند
تا سرایش دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
شب آمد بازم آن دلدار طناز
نیــــامد در کنـــارم تا کند ناز
شاد باشید و مدام خندان منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
(( گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود))
برو منصور که این وصل تو را پیدا نیست
دل زیبا پسند شما شاد بادا منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آنقدر هست که صـبرم ز رخ زیبا نیست
دلم از دست شد و طاقت بر فردا نیست
تا دگر دیدار کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یادم آمد که شبی بر تو چه مهمان بودم
روحم از تن بشد و صورت بی جان بودم
این غزل شش بیت است شاد باشید و مدام خندان منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نخ تسبیح دلم پاره شد از بسکه شمرد
نام زیبـــــای تو را وین دل بیچاره بمرد
گر چه منصور ندارد بجزت فکر و خیال
دل او هم بجز از هجر رخت غم که نخورد
این غزل هشت بیت است تا دیداری دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خوش که کشم روز غم دست در آغوش یار
او بکـــــند سروری من سر او در کنــــار
شاد باشید و خدا نگهدار منصور