این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تا از لب آن یار و صنم کام گرفتم
دیوانه ی مجنون صفتی نام گرفتم
تا سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نگاهی کرد چشمش آشــنا بود
تو گویی عمری از این دل جدا بود
و مطلع غزلی دیگر
آن کیست که با یار من اش کار ندارد ؟
او را چـــو ببیند ســــر و دیوار ندارد ؟
تا دیگر بار شیرین روزگار باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
فتنه در باغ طرب از دم آن یار افتاد
نار هجران به دل از آتش زنٌار افتاد
تا بار دگر شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کمر باریکی و بس سرکشی یار
خـــدا را رحمــی آور بر من زار
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اختـــیارم یارم از دل برده است
بهر این باشد که دل افسرده است
دلشاد باشید منصور