این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
اگر این نگـــه گناه و که بسی نگاه دارم
و گر این گنه به نهی ام که بسی گناه دارم
به کجا ز دل گریزم که به دست او اسیرم
به جز از جمال و رویش به کجا پناه دارم
که چنان به دل نشسته کمرش به جان ببسته
ز دو هفـته ماه رویی به ســرم کلاه دارم
به خدا که دل نبندم بجز از دو چشم و رویش
که بر آن دو چشم مستش چه خوشم سپاه دارم
همه بر حـــذر کــنندم که نظر برش نبندم
به کــــجا روم ز دستش نه گـــریزگاه دارم
تا دگر بار شاد و سر افراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک نگاهم در پگاهم آرزوست
تا بیفتد بر نگاهش آنکه دوست
صورتش را این چنین زیبا کشید
کس به عالم رخ چنین زیبا ندید
این مثنوی پانزده بیت است منصور