این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در دشت تمنٌای تو دنبال تو گشتم
دنبال قد و قامت شیدای تو گشتم
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
عیب ات نمی کنند چو خونی جگر کنی
یا همــچو من تو دو صـــد در بدر کنی
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از غم هجران شدم در بند و پیر
من به گیر افتاده ام دستم بگیر
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای غم بگو با من چرا خلوت نوازی می کنی ؟
گفتم برو بازم تو با جانم چه بازی می کنی
کامروا و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سخت نشستی تو به خاطر و یاد
کـــز قــدمت پای من و انقیــاد
شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بوسه از پسته ی خندان تو گر ما را بس
منکه سرد آمده ام لب ز تو گرما را بس
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سخت است ندیدن جمالش
حــــیرانی من بود ز آن رو
صد دیده ز من ز او یکی رو
سد کرده چه راه من ز هر سو
این غزل از دل برخاسته دوازده بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همچو آن صورت گلی ای نازنین نا دیده ام
پاسبانی می کنم هر شب تو را با دیده ام
تا بار گر شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جز روی خوش تو محرمی نیست بیا
بر درد دلم که مرهمی نیست بیا
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای خلیلی که جلیل از تو به تعریف آمد
تو همانی که در آتش به سکوت آمده ای
شاد و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این نه منم که دم زنم دم ز تو باشد ای صنم
تیر نگه چو میزنی من چه سپر بیفکنم
همیشه سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم زیبایی چنین مهوش که دید ؟
در خماری عالمی بر خود کشید
تا بار دگر پاینده باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
آن ترک سمرقندی اگر لب که چو قندست
از ارتش مژگان ز چه بر ترکش و بیـــداد ؟
تا سرایشی دگر حدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چو دیدم روی او دل باز مالید
ز نا دیدن چه گویم دل بنالید
تا سرایشی دیگر دلشاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک سر مویی ز تو دیدن خوش است
حرفی از آن لب بشنیدن خوش است
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور