این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
تاری از مویی که دیدست که گردد چو کمند ؟
یا که در بند کند غمزه رخی با لبخند ؟
و بیتی از یک غزل از دل برخاسته
آنقدر هست که شبگرد خیالم همه دم
می دود تا که ببیند به افق روزن روز
تا مطلع و بیت دگر ای یار وفادار شادی ببرت باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چنان ز عشق تو مستم که هوش رفته ز دستم
ز هر که جز تو بریدم ز هر چه جز تو گسستم
ملامــت آنچــه شنیدم ملاحـــت آنچــه بدیدم
اثر نشد به دلم آن ز این چـــه باده پرستم
شریعـــــتم نپذیرد کــــه مست بر تو نمـــــازم
خیال مست بر آن شد که دامنت شده دستم
این غزل بداهه شش بیت گردید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه رها نمی شود فکر من از خیال تو
کی به خیال من رسد وصل تو و جمال تو ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
به خیالم همه دم بوی گل آمد به کنار
ز آندمی روی من از او بشدی بر دیوار
تا دگر بار خـــــــدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر صف کشند جمله ی خوبان تو بهتری
و اندر خیــــال و فکر و ضمیرم مکرری
منصور اگر که چشم تو افتد به دیگری
خـــاطر نمی شود که به دیگر بپروری
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ابیاتی از یک غزل از دل برخاسته
نام غزل (( جلوه ی فروردین )) تعداد بیت پانزده
سخت عجب مانده سرم بر سر این سرٌ وجود
راحت زخـــم مـــرا مــــرهم درد آگـــین داد
گر چه در چنبر زلف و به کــمندت نه کــمند
ولـــی انگار گـــدایی به من مسکـــین داد
و ر غزل داد به منصور و ترنم به خیـــال
به تو بوی گل و هم نرگس و هم نسرین داد
ابیات بیشتر از این غزل در اینجا http://asemanesher.blogfa.com/88071.aspx بخوانید