این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر باد صبحگاهی گو بر دمد شمالی
کــز کوی یارم آید یاد آورد وصالی
ما را سخن نباشد جز روی دلبری که
با او نشسته باشم در دیده ام جمالی
ماه ار نظر نماید گویم که روی او را
به از تو می نماید ماهم دو شد هلالی
و اندر غزل چنانم در وصف او بمانم
کی میشود شباهت بر چشم او غزالی ؟
این غزل ده بیت گردید تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشم بصیر ار که سیر می نشود ز آن جمیل
ز آنکه جمـالش کـــثیر دل ببرد ز این قبیل
و ر چـــه که منصور وار ســـر بسپارم به دار
جان و دلی می دهم بلـــکه ببینم جمیل
تا دگر بار شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
گر چه رها نمی شود فکر من از خیال تو
کی به خیال من رسد وصل تو و جمال تو ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
سخت است ندیدن جمالش
حــــیرانی من بود ز آن رو
صد دیده ز من ز او یکی رو
سد کرده چه راه من ز هر سو
این غزل از دل برخاسته دوازده بیت است منصور