این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چشمی که خــــدا داده نهم آن کف پا را
باشد که رود خاک کف اش چشم دو تا را
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
جز روی خوش تو محرمی نیست بیا
بر درد دلم که مرهمی نیست بیا
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
همه آهوان بمردند و نماند جز گرازی
نه که گل ز بن شناسد نه بدل کند نمازی
این غزل ده بیت است
ابیات بیشتر را در اینجا بخوانید http://asemanesher.blogfa.com/post-245.aspx
تا سرایشی دگر شاد و کامروا باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای خلیلی که جلیل از تو به تعریف آمد
تو همانی که در آتش به سکوت آمده ای
شاد و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این نه منم که دم زنم دم ز تو باشد ای صنم
تیر نگه چو میزنی من چه سپر بیفکنم
همیشه سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
کشته صد داری تو گر از این قبیل
عیننی عـــند الفراقک سلسبیل
تا بار دگر بهار دل باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بازم این دل آتشی از سر گرفت
دیده چشمش دید و غم پیکر گرفت
تا بار دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بزن مطرب که ســازت بر فغانست
بخون افتاده دل ز آن خون چکانست
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چو دیدم روی او دل باز مالید
ز نا دیدن چه گویم دل بنالید
تا سرایشی دیگر دلشاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خسته ام بسکه بر این غصه نشستم شب و روز
غصـــه ای نیست نخوردم کـــــه تلـــنبار توام
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
روزم خیال و شبم با شهاب عشق
خطی به کوی دلبر خوبم کشیده ام
تا دگر سرایش شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
مکث من بر دیدنت مکثی بلند
ای گل نا دیدنی تا کی کمند ؟
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
قتـــیل عشق او را غم نباشد
به جز وصلش دگر مرهم نباشد
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من بوسه زنم به پا و دستی
ز ین ره بکشد مرا به مستی
تا بار دگر شیرین کام باشید منصور
این وازه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من سکوت از عشق تو آموختم
در حضورت با سخن لب دوختم
بیتی از یک مثنوی عارفانه بیست بیت است منصور