این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
در کوی نیکنامی صد جامه گر دریدن
بهتر ز این نباشد یک دل ز غم خریدن
تا دگر روز شاد باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
ای غم بگو با من چرا خلوت نوازی می کنی ؟
گفتم برو بازم تو با جانم چه بازی می کنی
کامروا و شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
چون روی با خود سلامت می بری
چون بیایی هم تو طاقت می بری
این غزل شش بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این نه منم که دم زنم دم ز تو باشد ای صنم
تیر نگه چو میزنی من چه سپر بیفکنم
همیشه سرافراز باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
یک سر مویی ز تو دیدن خوش است
حرفی از آن لب بشنیدن خوش است
تا دگر سرایش خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
خوش آندمی که رخت در کنار خواهد بود
نگه به چشم تو لب میگسار خواهد بود
الهی نامه
الهی
نیایش و دعای تو مسطور نگردد
که به مهر دل ممهور ست
تا دگر بار خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
من بوسه زنم به پا و دستی
ز ین ره بکشد مرا به مستی
تا بار دگر شیرین کام باشید منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این همه نقش و دلالت به وصالش موجود
عارفان داند و بس آنچه نماید به وجود
تا بیت دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با که گویم کز تو حالی دیگرم امشب ؟
عاشقم اما به تو عاشقترم امشب
تا بیت دگر خدا نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
لطف او را گر نبیند چشم کور
پس چه فرقی بین آن شد با ستور ؟
گل درون غنچه گر مستور شد
این چنین از سوی او مامور شد
نقش صورت گر چنین زیبـــا کشید
یا صــنم را قــــامتی نیک آفـــرید
ستور = چهار پا این مثنوی بیست و دو بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
نوشیـــدن آب دهــنش به ز شرابست
دل بهر یکی جرعه از آنهم به شتابست
تا بیت دگر باد خدای تو نگهدار منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
بر طواف دل به از بر سنگ و گل کردن طواف
و آن دلی شد بی محبت از وصالش شد معاف
این غزل هفت بیت است منصور
این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
از سوی تو گر بر سر من جز ستمی نیست
بر دل چه بگویم ز تو جر بار غمی نیست
تا بیت دگر خدا نگهدار منصور