این این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است دل دارم و طاقتش ندارم من طاقت آفتــــ ش ندارم آفت نبود شعله ی جانست گر طاقت گفتنــــش ندارم رفتم که کشم دلم بکویش دیدم دل بردنش ندارم گفتم که گریزم از کمندش جان مایه ی رفتنش ندارم منصور وش ار به پای دارم خونی به نوشتنـش ندارم تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور |