این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است کس ندیدم که چنین عشوه کند با یارش جان فدای قدم و نرگس مردم دارش دل غریب است بسی در پی آن یار فتاد او نداند که دلم گشته بسی بیمارش چو هزار آید و آواز بر آرد به بهار بلبل آن به که شود برده و خدمتکارش و انکه دارد گذری بر سر منصور به ناز مرده را زنده کند از قدم و رفتارش این غزل نه بیت است تا دیگر دیدار بخت یار خدا نگهدار منصور
سلامی دگر بار به شما دوستان عزیز و گرامی بعلت مسدود شدن بلاگفا از این پس اشعار و غزلیات منصور را در این وبسایت خواهید خواند ارادتمند و دوست دار همگی شما منصور |