این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است کارم از بسکه ز روی تو خـــــراب افتادست دستم از دست تو بر جام شراب افتادست ور مقیم ام به خرابات و صراحی در پیش ز سر مــوی تو دل بر ره تاب افتادست مکنم عیب تو زاهد که چه خوش احوالیست سر زلفش کج از این کار خراب افتادست جامی آن شب چو بدادند بدستم ز فراق دلم اینسان به ره شور و شراب افتادست گر چه منصور ندارد به جهان جز می و یار لکن این غالیه بر نظم ز خواب افتادست این غزل ده بیت است تا دگر دیدار بهاری باشید منصور |