این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است من امشب شهر شیوای غزل را دور می خواهم دلی مسرور می خواهم چه گویم من ؟ دلم تنگ است دل یارم عجب سنگ است و شاید پای دل لنگ است هوای تازه می خواهم بلند آوازه می خواهم شدن گر یار بگذارد چرا بوی جفا از کوی او آید ؟ مگر یارم نمیداند ؟ که غمخوارم خدا داند دو چشمانش گه رفتن چه می گفتند ولی امشب دلم تنگ است تا دیگر دیدار دادار بی یار نگهدار منصور |