این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است ای عشق سر کش آخرش زار و زمین گیرت کنم با من نمی سازی اگر پا بند زنجــــــــیرت کنم گفتم به خون بنشسته ام گفتی جنونت میدهم با این جنـــون و بی کسی پا بند تدبیرت کنم سنگین دلی دادی بمن رنگین رخ و شد بی وفا پیرم بکرد از عشق خود من هم تو را پیرت کنم اندر فغانم ســــوی او دلبسته ی گیسوی او فرصت ندادی گر مرا ای ناله شبگیرت کنم منصورم و بی در کجا زنجـــیرم افتاده به پا زنجیرت از پا میکشم چون خود به تکفیرت کنم این غزل یازده بیت است تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور |