این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است دائم ز تو من شدم چه تبدار سرگشته و بی روی تو بیمار و ر حال خراب من بجوئی بگذر ز من و مرا تو بگذار عمری ز پی ات دوان شدم من غم مانده و این دل گرفتار صبر از تو کجا توان که کردن ؟ بی چاره شدم تو را نه انگار بانگ از دل من بسی هوا خاست ای یار مکن هوارم انکار منصور به شور و عشق و مستی می میرد و همچنان هوادار تا دگر دیدار خدا نگهدار منصور |