این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است رفتی و نرفــــتی از دلم یار دارم که ز هجر غم چه بسیار بردی و نبــردم از تو دل را از بهر خــــدا دلم نگــــهدار دادم تو ندادی ام اگــــر دل جان هم ز پی اش شود پدیدار گفتم که در این بقیت عمر جز خدمت تو نشــد سزاوار هم در عجبم از این مکافات جور از تو و من شدم گرفتار قاتل که تویی نبــاشد انکار بس کن دگر این عذاب و کشتار خون من اگــــر حلال باشد تیغم بزن و بگـــــو سزاوار منصور و فراق زجر و هجرش دیوانه ز عشق او نه هشیار ابیات بیشتر از این غزل در اسمان شعر بلاگفا تا بار دگر خدا نگهدار منصور |