این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
این دلی با او مدارا می کند
با من بی چاره دعوا می کند
هر چه کردم تا گریزم من ز دل
بازم او حاشا و غوغا می کند
بار عشقی را کشیدم پشت خویش
من کشان او هم تماشا می کند
گوییا منصور اینجا مجرم است
یار و دل با او چه دعوا می کند
این غزل بداهه هشت بیت گردید شاد باشید منصور
شب،ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته ی باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو
ممنون از حضورتون دوست شاعر.
ایام به کام