این واژه ی زیبای سخن بیش ز قند است
با دلی پر خون لبی خندان بیار
غمگســـاری را بیـــاور در کنـــار
جام می خوردن چه خوش اندر بهار
در کنـــارش هــــم رخ ناز نگار
هر چه دیدیم از کرامتهای دوست
یار و نازش هم بگویم ؟ ز آن اوست
گر چه دلتنگم ولی پر جنب و جوش
می دهم سال دگر بانگ خروش
و ر دلم پر خون شد از دور زمان
باز از او خواهم که آوازی بخوان
دل ز آواز طــرب مسـرور شد
ز آنکه دل با می همی منصور شد
ابیاتی بود از مثنوی بهار دلگشا این مثنوی سی بیت است
تا سرایشی دگر خدا نگهدار منصور